♥♥♥دلتنگ تر از همیشه‎♥‎‏♥♥







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دو مطلب کوتاه اما زیبا...........

نمک نشناس

شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود. بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.


 یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید. مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.

شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت: «تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى. وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى.

الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى. و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟»

مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»

شوهر مریم گفت: «فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»

 

 

 

خواستگاری جالب

مادر داماد : ببخشین ، كبریت دارین؟
خانواده عروس : كبریت ؟! كبریت برای چی!؟
مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بكشه
خانواده عروس : پس داماد سیگاریه….!؟
مادر داماد : سیگاری كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه
خانواده عروس : پس الكلی هم هست..!؟
مادر داماد : الكلی كه نه… والا قمار بازی كرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش كه یادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازی می كنه…!؟
مادر داماد : آره… دوستاش توی زندان بهش یاد دادن
خانواده عروس : پس زندانم بوده…!؟
مادر داماد : زندان كه نه… والا معتاد بوده ، گرفتنش یه كمی بازداشتش كردن
خانواده عروس : پس معتادم بوده…!؟
مادر داماد : آره… معتاد بود ، بعد زنش لوش داد
خانواده ءعروس : زنش !!!؟؟؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سجاد در 23:32 | |