نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود.

او فقط یک برادر ۵ ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد.

پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟

دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد.

او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟!

پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند!!!!!

[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







یکی از دردناکترین لحظه های زندگی اینه که وقتی داری امتحان میدی

بغل دستی هات از ماشین حساب استفاده کنن

و تو ندونی واسه چی دارن از این ماشین حساب استفاده میکنن !


[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







محض خنده

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻧﻤیشد ﭘﺸﻪ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺑﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻪ ﺑﮑﭙﻪ ﯾﻪ ﮔﻮﺷه؟

[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







خــــــــدایـــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــا

اگه یه روز فراموش کردم خـــــــــــــدای بزرگی دارم

تو فراموش نکن که بنده کوچکی داری  ...


[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







من معمولا علاقمندم آرزوهای خودم را قربانی کنم

 تا بگذارم آرزوهای فردی که او را دوست دارم، تحقق پیدا کند ...


[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







پرسش عارف از غنی

یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید : دنیا را دوست داری ؟ گفت : بسیار.

پرسید:برای بدست آوردن آن کوشش می کنی؟ گفت : بلی .

سپس عارف گفت : در اثر کوشش ، آن چه می خواهی بدست آوری؟

گفت : متاسفانه تاکنون به دست نیاورده ام.

عارف گفت:این دنیایی که تاکنون با همه ی کوشش هایت آن را به دست نیاورده ای،

پس چطور آخرتی که هرگز طلب نکرده و در راه وصول به آن نکوشیده ای به دست

خواهی آورد؟


دنیا طلبیدیم ،به جایی نرسیدیم

یارب چه شود آخرت ناطلبیده


[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |







قابل توجه!

بسیاری از «من هم دوستت دارم» ها

نتیجه رودربایستی ای هستند که

«دوستت دارم» ها ایجاد می کنند ،

جدی نگیرید! ...


[+] نوشته شده توسط سجاد در 13:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:9 | |







دلم گرفته است

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به افتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خا طر بسپار پرنده مردنی ست

 

        بدون هیچ ربطی

          


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







از تو مینویسم

من از تو مینویسم کلام تازه ای 

 تو از من مینویسی که پر اوازه ای 

 رسیده وقت رفتن نشسته تو چشام 

 سکوت مبهم تو شکسته تو صدام

 برای کوچ اخر تو همراه منی 

 برای دل بریدن دلیل رفتنی

 میمونه کنج سینم هوای انتظار

 میخونم شعر رفتن تا برگرده بهار

 تو دریای نگاهت شکسته قایقم 

 تو دنیای بزرگت غریبی عاشقم

برای شعر خوب تو میخونم 

 مسافر وقت رفتن خدا حافظ بگو 

 تو کوله بار عشقی سفر تا راه دور

 که زیر سایه بون تو میمونم

 سفر تا انتها تو هم با من بیا تو ای همراه من تموم لحظه ها

 تو تنها عاشقی برای قصه هام بیا با من بمون تو نبض جاده ها 

 که مقصد منتظر برای ما

 سکوت و میشکنه صدای ما

 


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







دیر شد

باز هم دیر شد

                    همیشه دیر رسیدم

                                               باز هم دیر آمدم

کاش کمی، فقط چند سالی زودتر به دنیا می آمدم

آنوقت تورا با هیچ کس دیگری قسمت نمی کردم

                                                حتی تو را به خدا هم نمی سپردم.

 

                                                                      

 

حساب

این روزهای کسالت بار که هیچ

با این شب های بی قراری وبی خوابی چه کنم؟

فکر نکنی حسابمان را

به روز قیامت

یا به خدایی که تو می پرستی

حواله می کنم

نه حسابمان را می گذارم

برای اولین خیرگی

در اولین دیدار

البته اگر چشمانت

تاب نگاه داشته باشد!!!

نترس

خوب می دانی

همیشه من از خدا هم با تو مهربان ترم

[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







زندگی

  چه راه دور

  چه راه دور بی پایان

   چه پای لنگ

  نفس با خستگی در جنگ

                                  من با خویش

                                                    پا با سنگ

چه راه دور

چه پای لنگ

                       

                                                           

 

 

                              

                                      ( شاملو)


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







در بيداري باور نکرده ام

تازگي ها خواب مي بينم
رفته ايي !
در اين چند سال
در بيداري باور نکرده ام که ، رفته ايي !

حال مي فهمم که چرا سالهاست
چشمانم از خواب گریزان است ...

              

خواب هم باور کرد
که رفته ايي ! ...

اما ...
من ...

دل نوشته عاشق پاييز


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







بدون شرح

                             بدون شرح

 


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







اگر

عاشقانه ترین حادثه عمرم ،

نیستی و من مصرانه می خواهم بگویم دوستت ندارم. اگر دوستت داشتم که نمی رفتی.

اگر دوستت داشتم که برای جمله « دل به دل راه دارد » تو هم دوستم داشتی. اگر دوستت

داشتم که به قول « از ته دل باید بخوای » خدا تو را به من می داد. اگر دوستت داشتم که

« خواستن توانستن است » می شد. اگر دوستت داشتم که « به یادم باشی به یادت

هستم » می شد.

با تمام اینها مسافر بارانی روزهای پاییزی عمرم، دوستت دارم گرچه این روزها دیگر دل به

دل راه ندارد.

                           همین وبس 

همراه شب های عاشقی، دوستت دارم گرچه، از ته دل خواستن هم کاری

از پیش نبرد. هم بغض همیشه و هرروز، دوستت دارم گرچه خواستن هم توانستنی به

دنبال نداشت. همگام روزهای برفی خاطره ها، دوستت دارم گرچه به یادت بودن هم به

به یادم بودنی به همراه نداشت.

 بر گرفته از وبلاگمریم اسکندری دانا


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







باور کنم که دیگه نیستی؟

یعنی باید باور کنم که دیگه نیستی

یعنی باید باور کنم

چطور می تونم اون همه خاطراتت رو

یه شبه پرپر کنم

یکی دو روز نیست

آخه صحبت یک عمر که

دارم برای تو می میرم

می دونم محال بدون تو

یک لحظه رو سر کنم

مگه من رو دوستم نداری که

اینجوری می زاری می ری

و

من و عشق تو

بی خیال ما میشی

مگه فکر کردی من بازیچه ام

می گی دوستم داری و فرداش می ری

آخه چجوری باور کنم

رفتن تو برام مرگه

بدون تو نمی تونم

کی اومد جای من

که من از چشمای تو افتادم

نگو لایق تو نبودم

مگه فکر کردی من بازیچه ام

می گی دوستم داری و فرداش می ری


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







پیوند

سلام

به مناسبت شروع به کار دوباره وبلاگ عاشقانه ها از دوستانی که تقاضای ثبت وبلاگ دارن نظر بذارن


[+] نوشته شده توسط سجاد در 9:8 | |







هر مردی باید حتی شده برای یک بار درطول عمرش آرام و بی صدا زنی را از پشت بغل کند دستهایش را حلقه کند از پشت دور کمر آن زن پشت گردنش را غرق بوسه کند ! ... .

[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:48 | |







با حال

خانم معلم:سه تا پرنده هست;یکی را با تیر بزنیم چندتا داریم؟حسن: هیچی ! معلم : چرا ؟ حسن : بقیه میپرن دیگه ! معلم:2تا داریم اما از طرز فکرت خوشم اومد! ... ... ... ... ... حالا شما یه مساله بسازید.... حسن:سه تا خانم بستنی میخورن;یکی لیس میزنه;یکی گاز میزنه ;یکی میکنه دهنش در میاره; کدوم شوهر داره؟ معلم سرخ میشه میگه:اونیکه می کنه دهنش! حسن:نه;اونیکه حلقه دستشه ولی از طرز فکرت خوشم اومد

[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:20 | |







عکس عاشقانه


[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |







من یک چهار دیواری دارم....

من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی.

قلمی که گاه و بی گاه جور مرا می کشد

و حرف های نا گفته ام را بر کاغذ می نویسد.

در آن لحظه، قلمم مثل زبانم الکن نیست،

من من نمی کند، کم نمی آورد و ... می نویسد

شیوا، بی غلط و بدون بروز هر گونه احساسی.

وقتی می نویسم گونه هایم سرخ نمی شوند،

اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد...

و کاغذ چه صبور، نوشته هایم را گوش می دهد!

واکنشی از خشم در او نیست، نگاه عاقل اندر سفیه نمی اندازد،

مرا به خاموشی وا نمی دارد، تنهایم نیز نمی گذارد...

در آخر، من آرام و سبکبال به کاغذ می گویم:

"همه این ها را گفتم که بگویم گفتن بلد نیستم، اما نوشتنم بد نیست..."

آن گاه کاغذ را به آب می سپارم

و آب می داند آن را به چه کسی برساند...

و من دوباره به چهار دیواری ام باز می گردم

در پی قلم و "کاغذ صبوری" دیگر...

من یک چهار دیواری دارم...


[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |







اگر باران نبارد.....

اگر بـاران  نبارد باغبان دلگیر خواهد شد

و فرصت های فروردین نصیب تیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد برکه ی احساس می خشکد

و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کفتر سهراب میمیرد

و کفتر باز آیا راغب شبگیر خواهد شد

اگر بـاران  نبارد " باز بـاران  با ترانه -

با گهر های فراوان " از چه رو تحریر خواهد شد

اگر بـاران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند

که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد

اگر بــاران  نبارد واژه بـاران چه خواهد شد

و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد تکنواز رود می داند

که در این باره با سیلاب ها در گیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه

وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد

اگر بـاران نبارد در شب شعر شقایق ها

قصیده با غرور چشم ها در گیر خواهد شد...


[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |







تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |








[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |







سنگ قبرم را نميسازد کسي .مانده ام در کوچه هاي بي کسي.بهترين دوستم مرا از ياد برد سوختم خاکسترم را باد برد نمي گويم فراموشم مکن هـــــــــرگـــــــــــز ولي گاهي به ياد آور رفيقي را که مي داني نخواهي رفت از يادش

 ***

 تـوي قـانون جـدايي ، بـي تـو خـنده قـدغن شد/ رفــتي و هـق هـق گـريه، از تو تـنها سهم من شد/ رفــتي و بي تـو بـريـدم ، از هــمه عـالـم و آدم/ بـاقـيه عـمرم و بي تـو، مـن بـه بـاد و گـريـه دادم/ رفتي و گرفتش از من ، رفـتـنت هرچي كه داشتم/ كاشكي بودي وقت گريه، سر رو شونه هات مي ذاشتم/ حـالا نـيستي كـه بـبـيني، بي تـو سـرد روزگـارم/ مـثل مـحكوم بـه گـريه ، حـق خـنـديدن نـدارم

دیر گاهیست که تنها شده ام

قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام

تو را گم کردم امروز...و حالا لحظه های من ...

گرفتار سکوتی سنگین...

و چشمانم...

که تا دیروز به عشقت می درخشیدند...

نمی دانی چه غمگینند...چراغ روشن شب بود...

برایم چشم های تو ... نمیدانی چه خواهد شد ...

پر از دلشوره ام امروز...بی تاب و دلگیرم...

کجا ماندی...!


[+] نوشته شده توسط سجاد در 15:17 | |







داستان طنز "مسافر اتوبوس"

یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباشبهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم. یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگهدار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن. اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی… رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم!یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم! نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!

[+] نوشته شده توسط سجاد در 14:32 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد